همان طور که در جسم، روان و جهان بینی اختلالاتی به وجود می آید می شود باعث بیماری. که هم می تواند بیماری جسمی باشد و هم روانی. اگر به ساختار جسم نگاه کنیم باید بدانیم که چگونه از آن نگهداری کنیم و به آن رسیدگی نمائیم. ورزش را حتماً باید داشته باشیم . خانم ها حداقل 5هزار قدم و آقایان تا 8هزار قدم در روز باید پیاده روی داشته باشند. یا کاری کنند که مشابه این باشد. جسم هرچه قدر تحرّک بیشتری داشته باشد،قوی تر می شود. لاستیک اتومبیل هرچه قدر کارکند فرسوده تر می شود. اما انسان معکوس این قضیه است، البتّه تا یک حدّی! اگر تحرّک نباشد از کار می افتد. شما اگر یکی از پاها را گچ بگیرید و مدّتی در گچ باشد وقتی باز کنید می بینید که تمام ماهیچه هایش تحلیل رفته است. در مورد جسم صحبت کردیم راجع به خوابش، تغذیه اش و… وای به حال آن روزی که ندانسته داخل شهری وجودی الکل ،سیگار و مواد مخدّر وارد کنیم و مواد شیمیایی استفاده کنیم که باعث تخریب های بزرگی می شود. جسم که مشخص شد، جهان بینی هم تا حدودی برای ما مسخص شد. حالا می فهمیم که منظور دیدن جهان است و افکار و عقاید ما. می رسیم به روان. گفتیم روان را جوری تعریف کنیم که بفهمیم یعنی چه؟ از هرکس بپرسید روان چیست؟ یک سری مفاهیم را به شما می گوید که ممکن است درک کنید یا درک نکنید. ولی مهم ترین تعریفی که برای روان می شود در نظر گرفت، می توانیم؛ روان یعنی خلق و خو. خیلی ساده و راحت. یکی خلق و خوی پریشان دارد، یکی عصبانی است، یکی دمدمی مزاج است، یکی توّهم دارد، یکی گوشه گیر است و…. وقتی شما می روید پیش روانپزشک؛ او چه چیز شما را می خواهد درمان کند. شما می گوئید؛ افسرده ام و او می خواهد افسردگی را درمان کند. در صورتی که خلق و خوی تو افسرده افسرده است و باید خلق و خوی تو را درست کند. یا دمدمی مزاج (بای پلار) هستی و یا… آیا خلق و خو را می توان با قرص درست کرد؟! کسی که میل به خودکشی دارد را درست کرد؟! خلق و خو را چه چیزی درست می کند؟ می خواهم بگویم که چرا ما باید جهان بینی بدانیم؟! چرا ما جهان بینی کار می کنیم؟ چرا راجع به جسم صحبت می کنیم؟ چرا از جهان پس از مرگ و کالبد ها صحبت می کنیم؟! پس روان ما شد خلق و خو. حالا ببینیم این روان را با دارو یا با نیم ساعت مشاوره می توان درست کرد؟! خیر. خلق و خو را دو چیز بوجود می آورد و می سازد. یکی جسم و فیزیولوژی، آیا این شخص ساختار مغزی اش درست کار می کند، آیا مشکل جسمی ندارد؟ عقل سالم در بدن سالم است. کسی که دندان درد دارد، تکلیف خلق و خویش معلوم است! چون افکارش جای دیگریست. در جمعیت روی پلّه های بالاتری در جسم و ناقل های عصبی و نوروترانسمیترها،خمر و… فهمیدیم که اینها روی خلق و خو تأثیر می گذارد . دوپامین بالا رود می شود اسکیزو فرنی، پایین بیاید بیماری دیگری و اکثر بیماریها در اثر بالا رفتن یا پایین آمدن یکی از اینهاست. اینها همه مشکلات جسم است. و پایه ی دیگر آن جهان بینی است. پس برای ساختن یک خلق و خوی درست انسان باید جسم سالم داشته باشد و جهان بینی درست داشته باشد. پس جهان بینی آن چیزی نیست که ما بخواهیم فلسفه بخوانیم و سایه ها و… نه، ما چیزی را می خواهیم که کاربردی باشد و موضوعمان را حل کند. پس یک بیمار روانی را نمی توانیم فقط در قسمت جسم درمان کنیم. باید حتماً جهان بینی هم داشته باشد. ما در قسمت درمان اعتیاد، جسم را داریم درست می کنیم، جهان بینی هم از کتاب 19 درجه و کتاب محبت دوازده وادی و… استفاده می کنیم. در بقیّه ی بیماری ها هم همین طور است، باید هم جسم را درست کنیم و هم خلق وخو را و جهان بینی هم باید درست شود. حالا موضوع ادیان الهی چیست؟ تمام ادیان الهی هدفشان آموزش جهان بینی است. چرا؟ برای اینکه انسانها به تعادل برسند، خلق وخوی درستی داشته باشند تا درست زندگی کنند. وقتی کسی جانِی است، خلق و خویش جانی است! یکی دزد است، خلق و خویش خراب است و دزد است و…. ادیان می خواهند این را نشان دهند که افکار و اندیشه ی شما باید به صورت خاصی باشد. پس ما برای رسیدن به خلق و خوی خوب باید جهان بینی کار کنیم. باید آگاهی خود را بالا ببریم. نه می خواهیم فیلسوف شویم، نه می خواهیم صوفی شویم، و نه عارف و…. فقط یک خلق و خوی خوب برای زندگی آرام می خواهیم. حالا یک مسئله ای اینجا در قضیه هست؛ انسان همیشه در حال گذر است. یک موقع برق اختراع شد، مثلاً 50 سال پیش بعضی از شهرها هنوز برق نبود در اصفهان هم 24 ساعته نبود، فقط شب ها برق داشتند. چون برق تازه آمده بود و یکی از مسائل تمدّن و پیشرفت بشریّت بود بعضی ها استفاده برق را بلد نبودند، و خیلی ها بر اثر برق گرفتگی می مردند. چون باورشان نمی شد داخل این سیم برق باشد. بشر در حال تغییر در یک فضای مجازی است. این فضای مجازی مثل همان برق است. کسانی که خودشان را هماهنگ کنند، عبور می کنند و آنهایی که نتوانند از بین می روند. فضای مجازی چیز خیلی خوبی است. پس فضای مجازی یک فضای مهم و موثر است. کسی نابود می شود که نتواند درست استفاده کند . الان همه سرشان در موبایل و فضای مجازی است. اطلاعات در فضای مجازی کنترل و نظارتی رویش نیست، وقتی وارد می شوی همه چیز می توانی ببینی، پس ما باید مراقب فضای مجازی باشیم، اینها را چه کسی برای ما تعیین می کند؟ جهان بینی، و به ما می گوید؛ تا چه حد و در چه محدوده ای از اینها استفاده کنیم. بعد مسئلهء دیگری که اینجا به آن می رسیم، اینکه انسان آمد و خلق شد، اما باید روی این مسائل اندیشه و تفکّر کند. موبایل و فضای مجازی خوب است اما به شرط تفکّر و اندیشه که در چه حد و در چه مرزی؟ آیا ما می توانیم کپی برداری کنیم؟ اصلاً امکان پذیر نیست، مثل همان فیلم سینمایی اکشن می ماند که 60 تا مشت می زنند توی صورت طرف و هیچ کاریش نمی شود! ولی شما یک مشت به صورت طرف بزنی، دماغش شکسته و روزگار انسان را سیاه می کند. پس باید مراقب باشیم. مسئلهء دیگری که وجود دارد این است که؛ انسان وقتی که متولد می شود در یک جاده ی یک طرفه قرار می گیرد. این جاده یک طرفه؛ گذر زمان است، شما به 7سالگی، 10 سالگی، 18 سالگی و… می رسید اما نمی توانید به عقب برگردید. شما به دیروز نمی توانید برگردید. این مسیر جلوی روی شماست. زمانی کودک هستید و یک زمانی می آید که نوجوانید. و یک زمانی هم جوان می شوید و همین طور که در این جاده یک طرفه حرکت می کنید همه انسانها به یک دو راهی برمی خورند. یعنی وقتی عقل و شعور، افکار و آگاهی اش به یک حدی رسید در یک دو راهی قرار می گیرد” و هدیناه النجدین” نجد دوتا تپّهء مساوی و هم اندازه است. مثلاً سینه انسان، مثل هم است و یک دو راهی است. وقتی انسان به دو راهی می رسد باید یکی از این دو راه انتخاب کند. و اینجاست که در انتخاب دو راهی باز برای ما جهان بینی مطرح می شود. این دو راهی شامل دو بخش است؛ یک بخش راجع به صور آشکار انسان و یک بخش هم مربوط به صور پنهان انسان است. یک سری می آیند که فقط صور آشکارند و گروه بعدی علاوه بر صور آشکار مربوط به صور پنهان نیز هستند. این دو راهی یک راه، اعتقاد و جهان بینی انسانی است که فناپذیر است. یعنی انسان به دنیا می آید و از بین می رود و دیگر هیچ اما شاخه بعدی شاخه ای است که می گوید؛ انسان بقا دارد. پس برای ما مهم است که وقتی در ” نجدین” قرار گرفتیم، کدام راه را انتخاب نماییم؟ یعنی، جهان بینی و تفکّر ما کدام یکی است؟ آیا تفکّر ما طوری است که، انسان به دنیا می آید و می میرد و فنا می شود و تمام! یا انسان موجودی است که، می آید و می میرد اما هم چنان بقا دارد؟ آیا انسان موجودی است که فقط صور آشکار است؟ که بیشتر علم شناخت انسان، روی همین موضوع تاکید دارد؟! و روش های درمان را بر این مبنا می سازد. ولی راه دیگری نیز هست، که انسان علاوه بر آن، صور پنهان هم دارد. مولانا (وقتی می خواهد راجع به شمس صحبت کند) هم می گفت: از دو چیز خنده ام می گیرد، یک اینکه سیاه پوستی انگشت هایش را حنا کند و دیگری اینکه کوری سرش را از پنجره بیرون کند و چپ و راستش را نگاه کند. چون شما هیچ وقت نمی بینید یک نابینا سرش را از پنجره بیرون بیاورد و چپ و راست، و یا بالا و پایین را نگاه کند. و بعضی ها مثل این نابینایان هستند و نمی دانند که اولیای خدا دو گروهند، اولیای آشکار و اولیای پنهان. بعضی از اولیای خدا را می شناسند و بعضی را نمی شناسند. بعضی از اولیای خدا در صور پنهان هستند و بعضی در صور آشکار، آنها که در صور پنهان هستند مثل روح می ماند مثل فرشته می ماند که در صور پنهان است، بعضی ها هم در صور آشکار است. البتّه بشریّت در طول تاریخ به بقای انسان اعتقاد داشته است. ما که 4 یا 5 هزار سال بیشتر تاریخ نداریم، بشر اوّلیه هم که ناندرتال بوده است، او آمده و رسیده به این؟! چه کسی این زبان ها را درست کرده است؟ آن هم با این قوانین پیچیده. آیا آن انسان های ناندرتال یا آن انسان های عصر حجر، آیا آنها این زبان ها را درست کرده اند؟ آنها اصلاً قادر بوده اند چنین کاری انجام دهند؟ و چنین زبان هایی بوجود بیاید؟ از کجا بوجود آمده است و چه کسانی روی اینها کار کرده اند؟ این زبان ها از بعد دیگر است از جهان دیگر است که القا شده است یا به سه صورت است . اوّل اینکه بگوییم این زبان ها متعلّق به سیّارات مختلف بوده است. مثلاً فرانسوی ها از یک سیّاره، انگلیسی ها از سیّاره دیگر و زبان عربی هم از سیّاره دیگری آمده است و در زمین سکنی گزیده اند . آنها این زبان ها را از میلیاردها سال پیش بلد بوده اند حالا از کجا و چگونه؟ نمی دانیم . دوّم اینکه بگوییم که این زبان ها را خود انسان ها درست کرده اند. کدام انسان ها؟ انسان هایی که ناندرتال بوده اند؟ انسان هایی که ما اصلاً آنها را حساب نمی کنیم و وحشی بوده اند؟ در عربستان چه کسانی این زبان (عربی) را درست کرده اند؟ اصلاض کاری به رسول خدا (ص) ندارد قبل از اسلام، آیا اعراب بدوی؟ البتّه همه بدوی بودیم و قصد توهین به کسی را ندارم. یا اصلاً در ایران، آن ایرانی هایی که در قدیم قدیم بوده اند و اصلاً قدرتی نداشته اند آیا آنها درست کرده اند؟ یا وایکینگ هایی که دزد دریایی بودند، آنها زبان انگلیسی را درست کرده اند؟ چه کسانی درست کرده اند؟ یا باید انسان های بدوی و عصر حجر این زبان های مختلف با گویش های مختلف را درست کرده باشند و یا از سیّارات دیگر آمده باشد. و یا نیز از بعد دیگری القا و به گونه های مختلف آموزش داده شده باشد. از این سه مورد یکی می تواند باشد. و این مسئله از آن نظر اهمیت دارد که وقتی ما می خواهیم روی بقای انسان حساب کنیم باید بدانیم که اینها از کجا آمده است. اهرام ثلاثه مصر را چه کسی ساخته است؟ چگونه و با چه مهندسی ای ساخته است؟ بعد می گویند؛ آنهایی که این ساختمان ها را ساخته اند نادان بوده اند! جاهل بوده اند! حتماً تویی که سه کلاس درس خوانده ای و فوق لیسانس را در هشت سال گرفته ای، عقل کلی و همه چیز را می دانی و آنها نمی دانستند و آنها احمق بوده اند! آنها که اهرام ثلاثه مصر را ساخته اند آدم های نادانی بوده اند؟ ! از کجا ساخته اند؟ نزدیک ترین کوه هایی که به این اهرام بوده است کجا بوده؟ از کجا این سنگ ها را آورده اند؟ آن قطعه هایی که 20 یا 15 تن هستند، آنها را چگونه درست کرده اند؟ چه کسی درست کرده است؟ و کجا ساخته اند؟ یا در زیر کوه ها در برخی از کشورها دیده ایم که تونل های بسیار بزرگی ساخته شده آن هم با یک تکنولوژی بسیار بالا، چیزهای عجیب بسیار زیادی داریم. اکثر انسان ها در طول تاریخ راجع به این موضوع صحبت کرده ااند که انسان دارای بقا است و انسان دارای دو بخش صور آشکار و صور پنهان است، دارای دو بخش روح و جسم است. تمام ادیان الهی نیز همین را می گویند. و همه هم از یک دلبر حکایت می کنند. بین ادیان الهی مسیحی، یهودی، مسلمان، زرتشتی، بودایی و… همه یک نقطه مشترک دارند، پس کار تمام ادیان آموزش جهان بینی بر مبنای سطح آگاهی انسان ها بوده است. یک جا رسول خدا(ص) پیشرفته ترین آموزش ها را می دهند و زمانی هم حضرت ابراهیم(ع) آموزش های دیگری می داده است و مسیح(ع) پیشرفت دیگری و پلّه پلّه این آموزش ها را داده اند. مثلاً زرتشت آتش را مقدّس می داند. آتش نار است که باید تبدیل به نور شود. خودمان هم داریم ” خلق الجان من معارج النار” ما جان (نه جن) را از آتش خلق کردیم. یا نگاه می کنیم به اهورامزدا که از یکی صحبت می کند. پس آن هم خداشناس است اما به گونه ای دیگر و منظورم این است که اگر به تمام اینها نگاه کنید. به قول آیت الله جوادی آملی، اینها یک سری پیامبرهای خاورمیانه ای هستند که در کتاب آمده است. در نقاط دیگری هم هست که متعلق به خاورمیانه نیستند و آنجا هم حتماً برای خودشان پیامبرانی داشته و یا دارد. اگر انسان دارای بقا است و ما هم همین را می خواهیم بگوییم که انسان دارای بقا است. چون وقتی انسان در جاده ی یک طرفه قرار گرفت یا باید به سمت تفکراتی برود که انسان دارای بقاست یا باید به طرف تفکراتی برود که انسان دارای فناست! و این مسیر زندگی ما را مشخص می کند و تعیین کننده خلق و خوی ماست. چون وقتی در صراط مستقیم خداوند قرار می گیری در یک سیستم قرار می گیری، یعنی باید بقای انسان را بپذیری، بفهمی و زندگی پس از مرگ را بفهمی، اینکه چرا باید مواد مخدّر مصرف نکنیم؟ چرا باید دروغ نگوییم؟ این مسائل را باید چراهایش را بدانیم. ما می خواهیم ،در مسیر زندگی در یک آرامش و صلحی قرار بگیریم و خلق و خوی درستی داشته باشیم. در این صورت باید روی جهان بینی بیاییم. شما هیچ بیمار روانی را نمی توانید درمان کنید مگر اینکه جهان بینی اش را تغییر دهید. اگر بخواهید فیزیولوژی اش را درست کنید، 50 درصد قضیه است. و بقیّه آن تفکر و جهان بینی است. که باید درست شود. برای همین هم هست که قادر نیستیم بیماری های روانی را آن چنان درمان کنیم. بنابراین در یک سطح کمی نگهشان می داریم و نمی توانیم درمانشان کنیم. و باز به همین دلیل می گوییم ” بای پلار” درمان ندارد. اسکیزو فرنی درمان ندارد. سایکوز درمان ندارد و… . درجهت نیروهای اهریمنی کار کردن انسان را بدمنظر می کند. انسان را کریه و صورت انسان را زشت می کند. انسان هایی که در جهت منفی و در جهت شیطانی کار می کنند، چهره هایشان زشت می شود. پس این همان تمثیل است. این با نماد زشت و زننده و آن با یک چهرهء زیبا. پس همه اینها می آید و ما را می رساند به جاده ای که خلق و خوی ما تغییر کند. روان ما تغییر کند. روان ما، روان صلح و آرامش بشود. و برای این منظور باید جسم و جهان بینی را درست کنیم. نه تنها در اعتیاد بلکه هر انسانی که بخواهد به حیاتش ادامه دهد باید جسمش را درست کند، جهان بینی اش را درست کند تا خلق و خوی اش درست شود. تا بتواند از یک زندگی نسبی برخوردار شود. اینها مطالبی است که ما باید بدانیم.
شاگرد: ممکن است در مورد سایر کاربردهای انسان سخن بگویید و اینکه آیا می شود آنها را رویت نمود؟
استاد: در مورد علوم و یا هر مورد دیگری که می گوییم بسیار ساده سخن می گوییم. هر جسمی یک شبیه و یا سایه ای شبیه به خود دارد. درست است؟ بقای انسان ! بقای پس از مرگ
شاگرد: بله
استاد: همان گونه که جسم قابل لمس است سایه ی آن هم قابل لمس است . البتّه گفتیم که به زبان ساده بیان می داریم ، سایه را در بعضی موارد می شود دید، ولی سایه را در سایه نمی توان دید. مقصود را متوجه شدید.
شاگرد: بله، مثل این است که پشت پرده، پردهء دیگری باشد. چون فقط پردهء اوّلی را می بینیم و برای رویت پرده دوّم بایستی حتماً به پشت پرده اوّل برویم یا پرده اوّل را کنار بزنیم.
استاد: آفرین! مثال خوبی بود. حالا می رویم به بیرون جسم و با حس بیرون سایه را تعقیب می کنیم.
شاگرد: یعنی می رویم به پشت پرده اوّل و یا از جسم عبور می کنیم؟
استاد: آری! و با حس و حس های بیشماری مسیر این رازها را باید یافت. اگر مایل هستید، ادامه بدهم؟
شاگرد: آری، لطفاً ادامه بدهید.
استاد: هرگاه ما بخواهیم در مورد مسائل گفته شده بررسی را یکایک آغاز بنمائیم، خواهید دید که یک موضوع تحقیق گسترده ای است که قابل توصیف نیست. اما آنهایی که در سکوت نبودن ها هستند، نمی توانند به طور کامل بابت آن توضیح واضح بدهند. مگر سایه را بشناسیم و سایه در سایه را حس کنیم. آن گاه سایه تجدید شده، یعنی خالص را می بینیم و با حضور بینای آن به حس بیرون، حس کنیم. به سخن دیگر همان گونه که شکل هر موجودی از اعضای گوناگون آن آفریده شده است، محتویات پیکره سایه هر موجود جاندار و بی جان هم همان طور می باشد.
پس اینجا مطلبی که مهم بود راجع به آن بحث کردیم. جهان بینی را فقط به خاطر اینکه عارف یا صوفی و…. شویم رویش تاکید نمی کنیم بلکه ما به عنوان جهان بینی کاربردی از آن استفاده می کنیم. که، برای چه باید بدانیم؟ برای چه روی اینها کار می کنیم؟ برای چه راجع به بقای انسان کار می کنیم؟ در هر موردی انسان بخواهد عمل کند باید در این سه مورد انسان کامل بشود. انسان کامل انسانی است که جسم متعادل، روان متعادل و تفکر و اندیشه متعادلی داشته باشد. وقتی ما بدانیم که بقا داریم برای ما زندگی خیلی خیلی متفاوت خواهد بود. و برخورد ما با موضوعات سطحی و گذرا نیست. بدانیم که هر عملی انجام بدهیم، پاسخ آن به ما برمی گردد. حالا در هر فرهنگی یک چیز دیگر می گویند، آنها می گویند هر کاری انجام بدهی باید پاسخش را بدهی و اسم آن ” کارما ” است. کارما یعنی هر کاری که انجام بدهی باید پاسخش را بدهی. ما می گوییم؛ ذرّه و مثقال، هر ذرّه ای و مثقالی عمل خیر و خوب انجام بدهی، باید پاسخ گویش باشی و به تو برمی گردد. بعد تو می بینی که اینها همه از یک دلبر حکایت می کنند. بنابراین ریشه، مرکز و بنیان همه اینها از یک موضوع حکایت می کنند ولی اینها پشت سر هم هستند، هر چه به ما نزدیک تر می شود، متعالی تر، کامل تر، پیشرفته تر و نقاط بیشتری را شامل می شود. چون انسان در ابتدا اطلاعات و آگاهی اش کمتر بود و بر مبنای آن انسان هدایت می شد. هر چه آگاهی بالاتر می رود بر مبنای آن اطلاعات بیشتری در اختیارش قرار می گیرد. چون بستگی به ظرفیّت انسانها دارد. انسان هرچه ظرفیّتش بالاتر برود استاد می تواند مطالب بهتری را به شاگرد بگوید. هر چه انسانها ظرفیبتشان بالاتر برود خداوند می تواند مطالب بالاتر و قوی تری در اختیار آنها قرار دهد.
تهیه و تنظیم: گروه کاوشگران جمعیت احیای انسانی نور
مورخ: 20019