کتاب؛ مقاله اصول شناخت اعتیاد و تأثیر آن روی من
مارس 13, 2021
گذر از خط پایان
مارس 30, 2021

 همیشه مسافر

تمام هستی مسافر است، خیال نکنید که فقط ما که در جمعیت نور هستیم مسافریم. کل انسان ها مسافرند. پس همسفرها، آدم ها و… مسافرند همه در حرکتند.

مسافر کسی است که از یک مبدأ مشخص به یک مقصد مشخص می رسد. و در این حرکت از مبدأ و رسیدن به مقصد قطعاً یک هدفی را دنبال می کند حالا هدف های متعدد می تواند باشد می تواند هدفش زیارت باشد یا هدفش این باشد که برود در اروپا درس بخواند یا پی انجام کاری.

یک هدفی را باید تعقیب بکند می خواهد برود برای تفریح، گردش، مهاجرت یا… بالاخره باید هدفی را دنبال بکند چیزی که بسیار مهم است این هست که انسان هدفش را فراموش می کند و حتی گاهی مقصد را هم فراموش می کند و اصلاً برای مقصد ارزشی قائل نیستند.

مثلاً شما فکر کنید می خواهید از یک نقطه ای شروع کنید و به شیراز بروید وقتی به شیراز می رسید آنجا فقط نابودی و مرگ شماست، نقطه از بین رفتن همه چیزها خواهد بود این مسافرت چه لذتی خواهد داشت؟! چگونه خواهد بود؟!

وقتی کسی از یک نقطه ای حرکت می کند و به یک مقصدی می رسد و آنجا نقطه نابودی است! آیا این از طول سفر و از مسیر لذتی خواهد برد؟! جز این که لحظه به لحظه می گوید کاری کنم که همه چیز از یادم برود! مثلاً یک مشروبی یا موادی بزنم که همه چیز را فراموش کنم9 دقیقه خوش باشم و همه چیز را فراموش کنم چون آخرش نیستی است.

چون عاقبت کار جهان نیستی است          انگار که نیستی، چو هستی خوش باش

ولی یک موقع است که فردی می رود به مسافرت ولی در سفرش هدفی نهفته است و آن هدف است که به فرد قدرت می دهد و توانایی  می دهد بعضی ها هستند که یک حرکتی را آغاز می کنند و به یک نقطه ای می رسند و در آن نقطه گیج و سرگردان هستند.

 مثلاً افرادی که مواد مخدر را ترک می کنند. تا آخر عمر، همیشه در رنج و سختی هستند.  همه در حرکتیم و باید معتقد باشیم که مقصد ما مشخص است و انسان بقاء دارد و برای انسان هیچ مرگی وجود ندارد دیدگاه انسان، تفکر انسان، اندیشه انسان، همه چیز متفاوت هست که من پایان این نقطه به کجا می رسم؟ این برای ما خیلی خیلی مهم است و کسانی که به این باور و به این یقین برسند خیلی انسان های متعادلی می شوند، انسان های می شوند که فساد نمی کنند.

یک مسافر در طول مسیر خودش وقتی جنگل و مراتع و دریا را می بیند نگاه می کند و لذت می برد وقتی با خوردن یک تکه نان هم لذت می برد و دیگر نمی گوید که این دریا و جنگل و این خانه ها باید مال من باشد می داند که در حال گذر است و فقط از بودنش لذت می برد.

استاد: سلام و درود!! به آن چه گفته می شود باید عمل حاصل آید تو هستی و همیشه حفظ کردن یافته ها و انتقال اگر به فهم آید به آنچه گفته می شود باید عمل حاصل آید اگر به گفته ها عمل حاصل نیاید هیچ ارزشی ندارد.

اگر تمام وادی ها و مطالب جمعیت نور را حفظ کنیم ولی وارد عمل نشیم هیچ ارزشی برای ما نخواهد داشت. گفته بزرگان هم همینطور، حتی کتاب آسمانی خودمان را اگر حفظ باشیم و با بهترین خط بنویسیم و با زیباترین صوت بخوانیم ولی به هیچ کدام از قوانین آن عمل نکنیم، چه فایده ای برای ما دارد؟! پس آنچه گفته می شود باید حتماً به ان عمل هم بشود و گرنه مثل چهارپایی است که بار کتاب دارد.

مسافر عشق سفر دارد، عشق هم سفر دارد، عشق یعنی رفتن و رفتن و رسیدن و گذشتن و دریافتن و حفظ کردن یافته ها و انتقال آنها اگر به فهم آید.

رفتن و رفتن همان مسئله مسافرت است مسافر در حرکت است همیشه می رود و هیچ وقت متوقف نمی شود و می رسد و این نکته خیلی خیلی مهم است ما می گوییم به قله رسیدن مهم است ولی در قله ماندن مهم تر است و مهم تر از آن هم این است که از قله هم عبور کنی و به سمت قله بعدی بروی این است که وقتی رسیدی تمام نمی شود.

شما وقتی سفر می کنی می رسی به سفر دوم وقتی به سفر دوم رسیدی چه می شود؟ آیا مثل آب راکد می مانی؟

 مواردی داریم که رهجو به سفر دوم هم رسیده و هیچ پیشرفتی ندارد و در مواردی منفی هم می شوند چون ثابت نمی توانی باشی یا پیشرفت می کنی و به طرف جلو می روی یا اینکه سقوط اتفاق می افتد. مثل دوچرخه سوار یا رکاب می زنی و به طرف جلو می روی یا رکاب نمی زنی و می افتی…

وقتی شما می رسی به سفر دوم و راکد می مانی اگه پیشرفت نکنی و اگر از قله عبور نکنی تبدیل می شوی به یک مهره ی مزاحم و دردسرساز چون عبور نکرده به قله رسیده و در قله

مانده، و در قله ماندن خوب نیست باید از قله عبور کرد و بعد می بینیم که منافع که ندارد هیچ ضرر هم برای گروه دارد. پس شد رفتن، رسیدن و گذشتن، باید عبور کرد از آن منطقه 19 درجه بالایی آتش.

یک سری مسائل جزئی را هم رعایت نمی کنند. این یعنی، اینکه پایین است مسافر کسی است که در تکاپو است و در جستجو است و می خواهد خودش را به مراحل بالا برساند.

این طور هم نیست که بگوییم به من اجازه خدمت نمی دهند اگر به من خدمت نمی دهند به این خاطر است که خدمت به ما نمی آید حتی اگر ما بخواهیم خدمتی بکنیم و تی بکشیم باید تی کشیدن به ما بیاید که به ما اجازه دهند موقعی می شود که ما می خواهیم یک تی بکشیم پدر همه را در می آوریم و دائماً در حال نق زدن هستیم.

وقتی ما خدمت را بخواهیم معلوم است و از درونمان می فهمند. وقتی کسی را دوست دارید، حس ها می گیرند و می فهمند که این دوستش دارد ولی موقعی که دوستش دارد و هیچ چیز هم نمی گوید طرف می فهمد و احساس می کند که این دوستش دارد.

موقعی هست که هیچ چیز نمی گویید ولی طرف می فهمد ولی موقعی هم هست که با زبان هم به طرف می گویی دوستش داری ولی می داند که دارید دروغ می گویید چون حس می کنید.

پس اگر می خواهید خدمت بگیرید و بهت بدهند باید قیافه تان بخورد و حست به خدمت بخورد تا بهتان خدمت بدهند این را برای آنهایی می گویم که می گویند آماده خدمت هستم ولی بهم خدمت نمی دهند این آن کسی است که گروه خونی اش به خدمت نمی خورد و به همین خاطر حس در کسی که باید خدمت و مسئولیت را می خواهد بده ایجاد نمی شود پس باید آن حس را به وجود آورد.

این ها در این قسمت راکد می مانند و وقتی راکد ماندند شروع می کنند به نق زدن و به قول آن ضربالمثل قدیمی که می گوید ( عروس نمی تواند برقصد می گوید زمین کج است) خدمت

نمی تواند بکند و دائماً می گوید تقصیر این و آن است و گردن دیگران می اندازد.

پس برای رسیدن به عشق رفتن و رفتن و رسیدن و گذشتن ( عبور کردن ) و دریافتن بعد از رسیدن و عبور کردن باید دریافت کنی حالا کوه نور، دریای نور، کوله باری از تجربه، دانش با معرفت فرقی نمی کند، باید به یک چیزی برسی وقتی رسیدی گذر کنی وقتی گذر کردی باید بگیریش و وقتی گرفتی باید حفظش کنی ( یافته هایت را حفظش کنی ) وقتی حفظ کردی انتقال بدهی یعنی بدهی به دیگران نه این که برای خودت نگه داری پس می روی، وقتی رسیدی به قله از قله هم عبور می کنی وقتی عبور کردی آن متاع و آن چیزی که هست را دریافت کنی و با خودت داشته باشی آن را حفظش کنی و نگهش داری وقتی نگه داشتی یافته ها را گرفتی بعد باید انتقال دهی و به دیگران بدهی.

یک راهنما هم همین کار را انجام می دهد رفته رفته به رهایی رسیده و بعد به کمک راهنمایی رسیده است و بعد از گذشت مدتی، یک سری چیزها را دریافت می کند( اطلاعات ) و آن اطلاعات را حفظ می کند و وقتی آن را حفظ کرد حالا آن را انتقال می دهد به شاگردانش و افراد دیگر این سفر عشق است. اگر انسان ها بفهمند، چون یک سری انسان ها همه چیز را با چورکه حساب می کنند سفر عشق این طور نیست چون از یک جنس و یک متاع دیگریست.

اگر تو، داری خدمت به دیگران می کنی از دیدگاه عموم این خدمت یک کار بی مورد است چون بدون دستمزد است، یعنی این کار کار درستی نیست چون می گویند مگر دیوانه ای؟! این همه کار، خدمت، کمک بکنی، مجانی؟! مگر می شود؟ با آن معیارها جور در نمی آید.

ولی با معیارهای عشق جور در می آید چون متاعش چیز دیگری است. عشق بلاعوض.

مسافر همیشه برای فهمیدن و دریافتن سفر می کند پس این نیست که ما بیاییم و بگوییم که ما 11 ماه سفر کرده ایم و رسیدیه ایم به سفر دوم و دیگر تمام شد! نه این سفر همیشه ادامه دارد و همیشه است تا لحظه مرگ و بعد گذر کردن از مرگ و باز رفتن به نقطه دیگری.

همیشه این قضیه ادامه دارد، نه این که حتماً بیایید به جمعیت نور، نه ممکن است یک سال بیایید تا رها شوید و بعدش یک سال هم بمانید و بعد بروید دنبال زندگیتان ما اصلاً علاقه نداریم که همه تا ابد در جمعیت نور بمانند ما می گوییم اعضای جمعیت نور اگر 10% شان در جمعیت بمانند کافی است و بقیه باید دنبال کار و زندگی خود بروند یک سال به رهایی برسند، یک سال هم بعدش، بعد بروند تا جا خالی شود برای دیگران می گویند مهمان خوب است اگر مثل نفس باشد و بیاید و برود مسافر هم همین طور باید بیاید و برود اگر همه مسافران بیایند و تا آخر بمانند آدم خفه می شود. یعنی اذیت می شود البته بعضی ها.

اگر قرار باشد که همه مسافران بعد از رهایی بمانند دیگر جایی برای افراد جدید باقی نمی ماند پس یک عده می مانند و یک شرایطی دارند که می توانند راهنما، مرزبان و… بشوند و خدمت کنند ولی بقیه که کاری دارند و زندگی دارند بعد از آن که سفرشان تمام شد دست خدا به همراهشان و باید بروند.

بنابراین این سفر عشق که می گویم این طور نیست که فقط باید در جمعیت نور انجام شود نه در بیرون و هر جای دیگری نیز می توانند انجام دهند مسافر همیشه برای فهمیدن و دریافتن سفر می کند پرواز هیچگونه بیهودن نیست کاوش است کاوشی است دانسته و بایستی به آنچه کشف است ارج بنهیم پس مسافر در حال کاوش است در حال جستجو است کاوشی است که با آگاهی حرکت می کند با علم حرکت می کند و با آگاهی حرکت می کند الآن به گونه ای شده که آدم های کره زمین دیگر کاوش شان دانسته نیست اصلاً کاوشی ندارند بنابراین انسان ها در سطح کره زمین رو به کاهش خواهند رفت و جمعیت کم می شود و باید کم شود تا سطح کره زمین به یک تعادل برسد چون با این وضع کره زمین از تعادل خارج می شود درجه حرارت بالا رفته جنگلها از بین می روند رودخانه ها در حال آلوده شدن هستند دریاها دارند آلوده می شوند یخ های قطبی در حال آب شدن هستند به قسمت های بیابانی روز به روز افزوده می شود منابع آبی را بیش از اندازه استفاده می کنند. در ضمن یک ویروس یا بیماری مثل کویید 19 هم جای خود، دارد. بنابراین طبیعتاً جمعیت کره زمین طی 19 یا 29 سال آینده رو به کاهش خواهد رفت تا به یک تعادل لازم برسد.

پس مسافر کاوشی است دانسته و بایستی به آنچه کشف  است ارج بنهیم  آن چیزی که ما کشف می کنیم آن چیزی که ما به دست می آوریم باید به آن ارج بنهیم. ما خیلی چیزهای خوب را کشف کرده ایم باید برای این ارزش قائل باشیم ما یافته های خوبی داشته ایم در سطح خودمان.

مثلاً در مسئله درمان اعتیاد ببینید که چقدر موفق بوده ایم در این که خودمان به یک تعادلی برسیم موفق بوده ایم اگر سیستم های دیگر را با جمعیت نور مقایسه کنیم می بینیم از نظر چهره بچه های جمعیت نور بسیار چهره بشاش تری دارند و بسیار متعادل تر هستند بیماری هایشان خیلی خیلی کمتر است سکته در جمعیت به مراتب کمتر است تا جاهای دیگر.

چند وقت پیش صبح در باغ غدیر با شخصی صحبت می کردم و پاکی زیادی هم داشت در معتادان بی نام و می گفت تمام رگ های پشت سرم مرتب درد می کند و مشکلات جسمی زیادی داشت و می گفت می خواهم بیایم  درمان را شروع کنم و شروع کرد و تمام مشکلات جسمی و گرفتگی سر و…. حل شده بود و می گفت که خانمم می گفت کاش زودتر می رفتی به جمعیت نور.

جمعیت نور مال همه است. ما خیلی مسافر داریم که در معتادان بی نام بودند و رهایی بالا ( 10 سال ) داشته اند و آمده اند جذب جمعیت شده اند و الآن مسائل و مشکلاتشان کاملاً حل شده است بنابراین چیزی که یافته ایم را باید ارج بنهیم وقتی که آنجا تمام می شود اینجا شروع می شود اینجا شروع می شود و به نوعی یک دوره تکمیلی است برایشان و چیزی که برای من خیلی جالب بود که بچه های معتادان بی نام در جمعیت نور خیلی خوب سفر می کنند و بچه های معقولی شده اند چون آن سختی ها و بدبختی ها را کشیده اند وقتی به جمعیت می رسند خیلی بهتر از آدم های معمولی سفر می کنند و به نتیجه می رسند.

جمعیت نور سعی می کند خانواده ها، به هم نزدیک شوند و در آن اعتیاد بیماری مرموز و پیشرونده و لاعلاج نیست. و معتادان بی نامی هم که در آمریکا هستند دست کمی از ایران ندارند و آنها هم دچار این مشکلات هستند آنها حتی پشت و جلوی ماشین خود آرم معتادان بی نام را می زنند تا سایر رانندگان بدانند که این عدم تعادل دارد خیلی هنرپیشگان مشهور داشتیم که مال معتادان بی نام بودند که آخرش هم خودکشی کردند یا دچار مشکلات عدیده ای شدند و این مشکل مشکل فیزیولوژی است.

الآن هزاران هزار نفر در دنیا هستند که همه در رنج هستند و همه آنها را رها کرده اند یعنی بعضی از انسان ها اول خودشان را می بینند و این غلط است یک گرگ یا گاو .. خودش را به کشتن می دهد که بچه اش را حفظ کند و تمام حیوانات این گونه اند و برای اینکه بچه خود را حفظ کنند خودشان را به کشتن می دهند انسان ها هم همین طورند بنابراین من اگر بگویم پاکی من مقدم بر هر چیز و هر کساست غلط است و باید کمی معقول تر فکر کنیم و این نکته بسیار حائز اهمیتی است که ما باید به اعضای خانواده هم احترام بگذاریم و آنها را رها نکنیم بنابراین مشکلی که در آنجا هست مشکلی کاملاً فیزیولوژی است که تا 70 سال پیش مجهول بود ولی الآن نه البته الآن هم اعتیاد در خیلی جاها مجهول است و بیماری غیر قابل حل و لاعلاج است. ولی در جمعیت نور ما می گوییم که اعتیاد نه مرموز و نه لاعلاج است امیدوارم در آینده این حرف را به سمع آنها نیز بتوانیم برسانیم که آنها هم بدانند.

پس رسیدیم به این جا که مسافر همیشه برای فهمیدن سفر می کند و پرواز هیچگاه بیهوده نیست و کاوش است کاوشی است دانسته و باید به آنچه که کشف است ارج بهیم ما همه در اینجا مسافریم برای این که بیاموزیم زیرا نیاز رسیدن به انوار الهی نیاز به آموزش مداوم دارد. ( انوار الهی = مجموعه نیکی ها، سرور، شعف، صلح، آرامش )

ما اگر بخواهیم به انوار الهی نزدیک بشویم نیاز به آموزش مداوم داریم انشاالله که خداوند به کسانی که در حال سفر هستند آنها را یاری بکند پس ما چون مسافریم باید بیاموزیم و این آموزش هیچ وقت متوقف نمی شود باید به کوچکترین حرکت هایتان دقت بکنید باید با جمع هماهنگ باشید و از جمع فاصله نگیرید.

منافع تک تک ما در جمع ما نهفته است باید به تمام قوانین جمع جهت بدهیم چیزی که در بعضی گروه ها مشاهده می شود مثلاً در جمعیت نور وقتی استاد می آید باید به احترام او برخیزیم و باید راهنما به مسافران بگویند که حتی اگر سن بالا تر هستید یا علیل هستید ولی باید این حرمت ها را نگه داریم.

وقتی گفته می شود به احترام استاد بایستید باید همتون بایستید آن ایستادن جایگاه استاد است و جایگاه حسن، حسین، تقی و سوسن و… نیست وقتی این را به ما می گویند به دلیلی است که سیستم می خواهد نظم را به ما یاد بدهد و فردی که نمی ایستد دهن کجی به خودش می کند و خودش را مورد تمسخر و ریشخند قرار می دهد با این گروه که دارد عاشقانه خدمات خود را ارائه می دهد و مثل یک قایق نجات و کشتی دارد حرکت می کند و کسانی را که در اقیانوس شیطان غرق شده اند را یکی یکی نجات می دهد.

پس باید به تمام قوانین اینجا حرمت گذاشت و تماماً ایستاد اگر کسی به احترام راهنما یا مرزبان و… نمی ایستد مقصر راهنمایش است.

راهنما باید نظاره گر باشد و مرزبان باید تذکر بدهد تا این ها خودشان را اصلاح کنند یا با فیل بانان دوستی یا بساز خانه ای در حد فیل میای قوانین را رعایت کن یا خوش آمدی.

مسئله بعدی این است که ما در هر گروهی باید یک رزرو داشته باشیم هر کسی هر جا خدمت میکند یگ کس دیگر باید در کنارش باشد و یا یک جانشین داشته باشد در تمامی قسمتئ ها و از حالا باید این کار را در جمعیت نور انجام بدهیم مثل دبیر که 2 تا هست باید بک جایگزین در هر قسمت داشته باشیم در نشریات باید یک فرد دوم باشد و آموزش ببیند و بعد از این که مدتی فرد خدمت کرد نفر دوم برود و جای او را بگیرد در شربت OT هم همین طور و…

پس می بینیم که مسافر روی نظم و ترتیب است اما معتاد این طور نیست معتاد در گروه هر چیزی که دلش خواست را می گوید حتی هر حرف رکیکی که دلش خواست می زند معتاد می گوید که من می خواهم تخلیه شوم و فشار روحی و روانی خود را خالی کنم ولی ما می گوییم که به خودت مربوط است و نباید مسایل منفی را در گروه بریزی این که من باید هر چه دلم بخواهد بگویم تا تخلیه روانی شوم چرت و پرت هایی است که از غرب گرفته شده است مثلاً اگر می خواهی دق و دلت را از همسر خود خالی کنی خیال کن این صندلی همسرت است و به آن فهش بده تا تخلیه روانی شوی این ها را ه های غلط و پیش پا افتاده ای است باید افکار و اندیشه از ریشه بجوشد و به آگاهی برسد نه با حرف زدن و فهش دادن مگر آدم با فهش دادن تخلیه می شود؟

بقول بزرگی می گفت؛ من با یک دوست آمریکایی با هم به کوه رفتیم وقتی به بالای کوه رسیدیم دیدم که دائماً جیغ می زند پرسیدم چرا جیغ می زنی؟ گفت می خواهم خودم را تخلیه کنم!

برای ما ایرانی ها عجیب است که کسی برود بالای کوه و جیغ بزند تا تخلیه روانی شود؛ ما این گونه نمی پذیریم باید دانایی، آگاهی و عقلت و شعورت را بالا ببری تا اصلاً پر نشی! تخلیه کردن که می گویند مثل یک ظرفی است که پر شده و می رود جیغ بزند تا خالی شود.

ما می گوییم باید به یک مرحله و یک دانشی برسی تا همیشه آرام و متین باشی وگرنه من که 4 سال است جمعیت نور و 10 سال در گروه دیگری، آنجا  را مدیریت می نمودم، باید تا به حال دیوانه شده باشم و مرتب بروم و در کوه ها داد و جیغ بزنم.

استاد: ما با دوستان مشغول کارها هستیم و تلاش می کنیم و به تمام کارهایی که شما می کنی نظاره گریم.

نگهبان: من تصور می کنم دوستان یا شیوخ بزرگوار همه گفتنی ها را گفته اند ولی قابل فهم و درک برای همه کس نبود.

استاد: آنان جوینده هستند می یایند حتی اگر کلمات الهی در لغات گم شده باشند. ( آنها جوینده و کاوشگر هستند اگر کلمات الهی بین تمام لغات گم شده باشد آنها می گردند و کلمات الهی را پیدا می کنند)

می گویند ( شیوخ ) ما برای عام نگفتیم که عوام از درک آن غاصرند و احتمال آن می رفت که بر ما بتازند و جامه از تن بیرون کنند.

چیزهایی است که برای خواص است.

استاد: اما برای خواص به ظاهر دانا گفتیم بلکه مقبول افتد و قابل درک و فهم شود و کاوشی عظیم آغاز شود.

آنان نیز به درهم و دینار معاوضه نمودند و بخل جای فهم را اشغال نمود همان شد که می باید می شد.

وقتی نگاه می کنیم می بینیم که سهروردی را هم یک سری خواص فتوا دادند و شهید کردند منصور حلاج را هم همین طور خواص فتوا دادند و شهید کردند عین القضات همدانی نیز به همچنین حسین ابن علی نیز که در رأس قرار دارد در بحث خلافت علی ابن ابیطالب هم همین طور پس می بینیم که این ها بین خواص می ایند و آن موقع به درهم و دینار می فروشند و همیشه بوده است.

الآن هم این موارد هست وقتی به وحشتناک ترین شکل سر فردی را با الله اکبر می برند یا یکی را می سوزانند به نام اسلام یا بمب را می برن در زیارت گاه بین مردم و کسانی که زیارت رفته اند را از بین می برند اول شخص بمب گذار را خواص غسل می دهند و از زیر قرآن رد می کنند بعد می فرستند تا هم خودش و هم دیگران را نابود کند.

پس خواص اینطوری هم داریم و در همه جای دنیا وجود دارند.

استاد: همان شد که می باید می شد حتماً باز خواهید گفت کتابت به قلم قدما نمودیم ترک این عادت ما را بیمار می کند.

شاگرد : کتابت شما به قلم قدما امری طبیعی است ولی اکثر شیوخ برای انسان مطالب هر یک به گونه ای مورد اذیت و ازار قرار گرفته اند.

استاد: آری ما به گونه ای و رفیق دیگر ما نیز به گونه ای دیگر اما خوشحالیم که تریاق نخورده همسفر شدیم. مقدر این بود که شد! باز هم بگوییم؟

شاگرد: آری بگو

استاد: در جایی که قرار داری بایستی به تمامی قوا در راه آن حرکت نمایید و به بازی های دیگر نگروید که از هدف دور خواهید شد گفته ها و گذشته ها را مرور کنید انشاالله در روند کارها به صورت عمل به نوشتن خواهید رسید به مسافرین راه دور نیز توجه نمایید که نیازمند شما هستند.

تخصص ما درمان اعتیاد است ما اگر بخواهیم برای مسافران خانه هم تهیه کنیم این هدف ما نیست هدف ما درمان اعتیاد است هدف ما خانه خریدن برای اعضا نیست اگر بخواهیم برای اعضا خانه بگیریم نامشروع است و باعث می شود از هدف خودمان دور شویم اگر بخواهیم برایتان کاریابی کنیم از هدفمان دور می شویم چون کار ما کاریابی نیست اگر بخواهیم تجارت بکنیم از هدف دور می شویم اگر بخواهیم برویم به گروه سیاسی از هدف دور می شویم بخواهیم در کارهای سیاسی مداخله کنیم از هدف دور می شویم اگر بخواهیم از احزاب دفاع کنیم از هدفمان دور می شویم یعنی نباید هیچ خط مشی داشته باشیم خط مشی ما درمان اعتیاد است جسم، روان، جهان بینی اطلاعات هم برای درمان اعتیاد است.

شما هم که به جمعیت نور می آیید باید همه همین طوری باشید اگر کسی بیاید به جمعیت و در جمعیت نور لباس بفروشد از هدف دور می شود یعنی به کار دیگر می گرود اگر بخواهد تجارت کند از هدف دور می شود یعنی باید از تمام کارها و مسائل دیگری که ما را از هدف دور می کند باید دوری کنیم شما ممکن بگویید گناه دارد بگذارید وقتی می آید چندتا جوراب بفروشد این باعث ایجاد مشکل می کند چون اگر ما بریم ما باید تمام قدرت و توانمان جمع شود که تیر را در چله کمان بگذاریم و رها کنیم درست مثل آرش کمانگیر وقتی می خواست در قصه مرز ایران را تعیین کند می رود به کوه البرز که قرار می گذارند برای این که مرز ایران و توران مشخص شود یک تیرانداز بیاید و یک تیری را در چله کمان بگذارد و رها کند که آن تیر هر کجا افتاد آن جا بشود مرز ایران و توران که افسانه است. از ایران آرش کمانگیر این کار را انجام می دهد می رود به کوه البرز و قله دماوند و از آن جا هر چه در توان داشت جمع می کند و آن تیر را پرتاب می کند.

ما هم باید همین طور باشیم یعی تمام قوایمان را روی یک تیر بگذاریم روی صدتا تیر نمی توانیم بگذاریم.

ما باید روی یک تیر انرژی خودمان را بگذاریم و آن درمان اعتیاد است و رسیدن به تعادل است.

اگر بخواهیم به خانه سازی و کفش دوزی و بازرگانی و… برویم از کار اصلی خود می مانیم. باید فقط یک تیر باشیم حتی کار سیاسی ما کار سیاسی نمی کنیم چون به کار ما گزند می زند.

ما باید بدون هیچ حاشیه ای کارمان را انجام دهیم بیرون جمعیت نور هر کس هر مرامی دارد برای خودش محترم و قابل قبول ما هم کاری نداریم و بیرون از جمعیت هر دین و مسلکی دارید اصلاً به ما ارتباطی ندارد. مرام سیاسی هر چه دارید برای خودتان محترم ولی در محیط جمعیت نور نه چون باعث دعوای بین ما می شود و بین ما اختلاف ایجاد می کند ما عین آرش کمانگیر یک هدفی باید داشته باشیم و کاری به هیچ چیز نداشته باشیم این شد مفهوم مسافر چون ما همه مسافریم و باید همیشه هم مسافر باشیم.

رفتن، رفتن، رسیدن، گذشتن، یافتن، انتقال دادن. در هر جا هستیم چه در جمعیت نور باشیم چه در جمعیت نباشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *