با تو هستم، با تو که سالهاست با دردهایی زندگی کردهای که بسیاری از آدمها را حتی تاب شنیدن آن نیست
با تو هستم، با تو که سالهاست به هر دری زدی تا زندگیت را، همسر و فرزندانت را از میان آتشی که هُرم آن ترا میسوزاند و دم بر نمیآوردی ، نجات دهی
با تو هستم، با تو که با وجود غمی سنگین همیشه به فرزندانت دلداری دادی و امید، که همه چیز درست میشود نگران نباشید
با تو هستم، با تو که در دل سیاهی شب آرام و بی صدا گریستی و با تمام وجود به درگاهش استغاثه کردی
با تو هستم، با تو که ماندی، سوختی و ساختی و انتظار کشیدی برای روزنهای از نور
با تو هستم، با تو که دیگر تنها منتظر معجزه نشسته بودی….
وقتی دستهایت را در دست میگیرم،…. وقتی اشکهایت را میبینم، ….وقتی تو را در آغوش میگیرم…. وقتی به درد و دلهایت گوش میدهم…. گذشته خویش را به یاد میآورم، اصلاً تو هستی تا گذشتهام هیچگاه از یادم نرود و برای امروزم خدا را سپاس گویم و همزمان از او بخواهم آیندهای زیبا پیشرویت راه باز کند و تو با تلاشی خستگیناپذیر چون همیشه برای رسیدن به آن راه سپری کنی،…
تو هستی تا بنیان خانوادهات محکمتر از پیش شود،…
تو هستی تا فرزندانت با تکیه بر قامت استوار تو به راه به سوی آینده با امید و قدمهای محکم ادامه دهند چون تو همچنان ایستادهای،….
تو هستی تا بیمار زخمخورده تو با نگاه به چشمهای امیدوارت برای ادامه راه قوت گیرد، …. تو هستی تا برای بودن با تو در راه از هر مانعی بگذرد،…
تو هستی تا در کنار تو به خاطر آرامش تو با ایمانی بیشتر قدم بردارد، ….
تو هستی تا باهم به ساحل امن آرامش، رهایی و رستگاری برسید…
هستی و بودنت را همگان میبینند،… هستی و همگان از این همه صبر و بردباری تو در شگفتاند،… هستی و بدون طلب هیچ پاداشی به راه خود با قوت و قدرت، با صبر و شکیبایی، با تلاش برای بهتر بودن و بهتر زیستن ادامه میدهی …..
اندیشهات بلند و قدمهایت چون همیشه پرتوان و استوار
تهیه و تنظیم: دلنوشته یک همسفر محترم
بهمن ماه 1399